اون که میگفت کنار من میمونه
رفتو خلاف گفته هاش عمل کرد
تو کافی شاپی که همیشه رفتیم
رفتو یکی دیگرو جام بغل کرد...
آرات
برشی از یک ترانه
با هشتگ #آرات در اینستاگرام همراه ما باشید
همسایههای سادهای داریم:
فوتبال تماشا میکنند،
تخمه میشکنند
و با گُل زدن هر تیمی جیغ میکشند.
تنها کابوسشان دفترچههای قسطِ آنهاست
و میتوانند ساعتها حرف بزنند
بدون این که بهراستی حرفی زده باشند.
در صفِ بنزین چهگوارا میشوند،
وقتِ رد شدن از چهارراهها
به پاسبانها لبخندهای شش در چهار میزنند
از ترسِ جریمه شدن
و تنها اعتراضشان
به افزایش قیمتِ وایگراست!
برای ماشینهای قسطیشان
تخممرغ میشکنند،
به جادو جمبل معتقدند
و شب به شب خوابِ آنتالیا میبینند.
هر هفته همسرانشان را به آرایشگاه میفرستند
با این امید که یکبار
جنیفر لوپز از آرایشگاه به خانه برگردد
و از سیاست همانقدر وحشت دارند
که از عقرب!
همسایههای سادهای داریم:
ساده به دنیا میآیند،
ساده سواری میدهند
و ساده میمیرند...
خون می جهد از گردنت با عشق و بی رحمی
در من دراکولای غمگینی ست… می فهمی؟!
خون می خورم از آن کبودی ها که دیگر نیست
در می روم این خانه را… هرچند که در نیست!
عکس کسی افتاده ام در حوض نقاشی
محبوب من! گه می خوری مال کسی باشی
گه می خوری با او بخندی توی مهمانی
می خواهمت بدجور و تو بدجور می دانی
هذیان گرفته بالشم بس که تبم بالاست
این زوزه های آخرین نسل ِ دراکولاست
از بین خواهد رفت امّا نه به زودی ها!
از گردن و آینده ات جای کبودی ها
حل می شوم در استکان قرص ها، در سم
محبوب من! خیلی از این کابوس می ترسم!
زل می زنم با گریه در لیوان آبی که…
حل می شوم توی سؤال بی جوابی که…
می ترسم از این آسمان که تار خواهد شد
از پنجره که عاقبت دیوار خواهد شد
از دست های تو به دُور گردن این مرد
که آخر قصّه طناب ِ دار خواهد شد!
از خون تو پاشیده بر آینده ای نزدیک
از عشق ما که سوژه ی اخبار خواهد شد!
می چسبمت مثل ِ لب سیگار در مستی
ثابت بکن: هستم که من ثابت کنم: هستی
سرگیجه دارم مثل کابوس زمین خوردن
روزی هزاران بار مردن! واقعا مردن!!
بعد از تو الکل خورد من را… مست خوابیدم…
بعد از تو با هر کس که بود و هست خوابیدم!
بعد از تو لای زخم هایم استخوان کردم
با هر که می شد هر چه می شد امتحان کردم!
خاموش کردم توی لیوانت خدایم را
شب ها بغل کردم به تو همجنس هایم را
رنگین کمان کوچکی بر روی انگشتم
در اوّلین بوسه، خودم را و تو را کشتم
هی گریه می کردم به آن مردی که زن بودم
شب ها دراکولای غمگینی که من بودم!
و عشق، یک بیماری ِ بدخیم ِ روحی بود
تنهایی ام محکوم به سـ-کس گروهی بود
سیگار با مشروب با طعم هماغوشی
یعنی فراموشی… فراموشی… فراموشی…
تنهایی ِ در جمع، در تن های تنهایی
با گریه و صابون و خون و تو، خودارضایی
دلخسته از گنجشک ها و حوض نقاشی
رنگ سفیدت را به روی بوم می پاشی!
لیوان بعدی: قرص های حل شده در سم
باور بکن از هیچ چی دیگر نمی ترسم
پشت ِ سیاهی های دنیامان سیاهی بود
معشوقه ام بودی و هستی و… نخواهی بود
هم خواب مردابند تا جریان ندارند...
هرگز به دریایی شدن ایمان ندارند
یک خوشه گندم کارمان را ساخت گفتند...
جایی برای حضرت انسان ندارند
بعدش تمام گاوها گاوِ حسن شد...
الان که الان است هم پستان ندارند
چیزی به جز عِفریته مادرها نزادند...
مردان به غیر از نطفه ی شیطان ندارند
هر آرزوی تلخ خود را قهوه خوردم...
فنجان به فنجان ذکر شد امکان ندارند
وقتی شروع قصه با تردید باشد...
تردیدهای داستان پایان ندارند
رستم، بخواب و مرده شویی را رها کن...
این مرده ها مهری به بازوشان ندارند
این ابرهای بی تعادل خسته کردند...
یا سیل می بارند یا باران ندارند
گشتم تمام هفته ها و ماه ها را...
تقویم ها یک روز تابستان ندارند
مفتش، نگاهی که نمی بارد گران است...
این پلک ها الماس آویزان ندارند
پای خودت، این جاده ها راه سقوطند...
تا انتها یک دور برگردان ندارند
گاهی دبستان ابتدای عُقده سازی ست...
آوارهای کودکی جبران ندارند
سارای سال اولی بابا ندارد...
بابای دیگر بچه ها هم نان ندارند
این رودهای مختصر خواهند خشکید...
وقتی به دریایی شدن ایمان ندارند
تو را شناختم آریَ و بهترین بودی
بحق که ماده ترین ماده ی زمین بودی
نشستن تو به قدر هزار خوابیدن
زنانه بود و تو زن نه! که زن ترین بودی
همین نه دوش و پریدوش و پیش از آن،که تو خوب
همیشه نازک و همواره نازنین بودی
تو خوش تر از همه بودی، همیشه و هرگز
نه در ترازوی سنجش به آن و این بودی
عجب که مثل زنان تمام،بی پروا
و مثل باکره ای پاک،شرمگین بودی
"نبودم این همه گستاخ پیش از این" - گفتی-
"ولی تو رهزن پرهیز در کمین بودی"
تنت به یاری عشق آمد و گریزت داد
ز تنگه ای که در آن ناگزیر دین بودی
تو را گرفت به خود بازوان خالی من
به حلقه ای تو درخشان ترین نگین بودی
چنان که با تو درآمیختم یقین دارم
که با من از نفس اولین عجین بودی
زنده یاد حسین منزوی
شمسه
معشوقِ دلت بودن
هرچند که یک خواب است
در فقرِ نگاهِ من
چشمانِ تو اَرباب است
ای لیلیِ صد مجنون
حکمِ تو مرا کافیست
یک شهر مرا عشق است
عشقِ تو مرا وافیست
خاکسترم از عشقت
چشمانِ تو آتش بود
لب های تو مصداقی
از خونِ سیاوش بود
گیسوی تو پردیسو
پیکر همه رعنا بود
هر بار سخن گفتی
بی شک همه معنا بود
بیتاب ترین احساس
ای معجزه ی آغوش
پندارِ تو جاوید است
هجران نکند از هوش
ای شمسه ی خانقاهم
ماقبلِ تو بُت بودم
پابند دلت ماندم
در بندمو خشنودم
خَلق از تبِ آزادی
ما هم به اِسارت شاد
این جانِ فرومایه
دائم به نثارت باد
شعر:آرات
عکس:شیوا غمام نو
اینستا:
S.mohammad.mortazavi