شمسه
معشوقِ دلت بودن
هرچند که یک خواب است
در فقرِ نگاهِ من
چشمانِ تو اَرباب است
ای لیلیِ صد مجنون
حکمِ تو مرا کافیست
یک شهر مرا عشق است
عشقِ تو مرا وافیست
خاکسترم از عشقت
چشمانِ تو آتش بود
لب های تو مصداقی
از خونِ سیاوش بود
گیسوی تو پردیسو
پیکر همه رعنا بود
هر بار سخن گفتی
بی شک همه معنا بود
بیتاب ترین احساس
ای معجزه ی آغوش
پندارِ تو جاوید است
هجران نکند از هوش
ای شمسه ی خانقاهم
ماقبلِ تو بُت بودم
پابند دلت ماندم
در بندمو خشنودم
خَلق از تبِ آزادی
ما هم به اِسارت شاد
این جانِ فرومایه
دائم به نثارت باد
شعر:آرات
عکس:شیوا غمام نو
اینستا:
S.mohammad.mortazavi